من سوز سرد کوچه های ساکت شهرم

ساخت وبلاگ


من ماجرای قصه های سرد پاییزم
از امتداد غصه های پوچ لبریزم

از دست های خالی تابوت می آیم
از جنگ بین آتش و باروت می آیم

من زندگی کردم ولی از زندگی سیرم
خاموش زیر ابر این رگبار می میرم

از عمر سهم من همین دیوار و دیوار است
یک عمر ساعت های خوابم روی تکرار است

دیدم، پر از باران و شعر و عشق بی روح است
قلبم، پر از دلواژه های خشک مجروح است

خود را به دست رفت و برگشت زمان دادم
تاریخ دیروز جنونم رفته از یادم

ته مانده ی بازی رگ های تر و چاقو،
شیرم ولی در بند آن چشمان چون آهو

از ناگزیری دلم راه گریزم نیست
باور کن این دردی که از خود می کشم کم نیست

شاید تو روزی ,این مرا, از یاد خواهی برد
شاید تو مثل عمر من حسرت نخواهی خورد؛

من تا رگی دارم تو را در آن نگهدارم
دست خدا پشت و پناهت..
دوستت دارم.....

 

محمدامین زند

روز مردمک و انجمن شاعران ایران...
ما را در سایت روز مردمک و انجمن شاعران ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadaminzandtarane بازدید : 150 تاريخ : جمعه 30 آذر 1397 ساعت: 4:37